هفت سین صورتی
چشمهایت را باز کن بابا و رنگ شادی به زندگیمان بپاش. اگر بدانی چقدر سخت بود روی تخت بیمارستان دیدنت. چشمهایم را از سرمی که روی پایت زده بودند میدزدیدم. فقط به چشمهای بیحالت نگاه میکردم. بغض، آن وقتی بود که شب میآمدم خانه و جای خالیتان را میدیدم. خوش به سعادتت ستاره که چه دستهای خوبی برای بهبودیت رو به آسمان بلند شده بود و چه خاطرخواههایی داری دختر. قشنگترینش این پیامکی بود که شب سال تحویل یکی از عموها برایت فرستاد: «پارسال در این لحظات مشغول آب و جارو کردن صحن حرم ابالفضل العباس بودم. خدایا آن نوکری را وقف شفای ستارهام کردم...»...
نویسنده :
بابا و مامان ستاره
15:43